قصر پونی ها

اینجا، جایی برای با هم بودن

قصر پونی ها

اینجا، جایی برای با هم بودن

می خوام یه صفحه به نام کتابخوانه ی پونی ها بزنم 

یکی هم مدرسه پونی ها

خب دیگه بای


سلام

سلام بچه ها

اولا اینکه خیلی از تینا جون ممنونم که گذاشت داستان نصفه کارشو ادامه بدم

حالا اصل مطلب

ببینین می خوام یه داستان جدید بنویسم که قسمت اولش رو تینا جون نوشته

من قسمت اولو می ذارم و بقیشو خودم می نویسم 

بای تا های

ایم درب و داغون

سلام 

،

انروز صب که بیدار شدم  از روی تخت دو نفره به سمت پایین فرود اومدم

البته داداشم هم یه بار این جوری شد . اونم مث من از طبقه بالا پرت شد زمین. دوباره رو زمین خوابش برد!!!

ما تو مدرسمون اردوی عیدانه داشتیم به  باغ پرندگان( با لباس دلخواه رفتیم خیلی حال داد)

متاسفانه مدرسه ما به دو بخش پسرانه و دخترانه تقسیم میشه.یعنی یه ساختمونو با شیشه از هم جدا کردن .(حتی راهرو رو) ولی دوازده کلاس برای ماس ،دوازده کلاس برای پسرا 

بنابراین اونا هم با ما اومدن.

ساعت دو رفتیم الانم اونجاییم.

دارم وسط کلی پپرنده پست میذارم.:/

خلاصه ما از معلمامون و بزرگ ترا جدا شدیم و رفتیم تو باغ بگردیم

با پسرا مسابقه گذاشتیم که هر کس زود تر یه جایی برای غذا خوردن و استراحت پیدا کرد گروهش برندس.

ما به دو گروه دختر و پسر تقسیم شدیم و راه افتادیم.

دوستم پرستو نقشه ای که معلما داده بودنو دراورد تا ببینیم غذاخوری کجاس

متاسفانه به علت دعوا سر نقشه ، نقشه جر خوردخورد

من: اینترنت ندارین نابغه ها؟؟؟

همشون  به خنگیشون پی بردن.

گوشیمو در اوردم . 

دوستم نرگس: چی؟؟؟ می گه ۱۰۰ کیلومتر به جلو حرکت کنید!!!!

گفتم: یا خدا°! فردا صب میرسیم که!!!!!!!

تا الان براتون نوشتم تا اتفاق دیگه ای افتاد میام می نویسم.


سلام

من تا تابستون فقط میام نظرارو جواب میدم 

تو این مدت خواهشمندم تو صفحه جانبی سلامی جاودانه کلی نظر بذارین 

همین دیگه بای

با برنامه ریزی کار می کنم...

خب از فردا طبق این برنامه کار می کنم: